شرک چیست

شرک چیست و مشرک چه کسی است؟

این انسان بظاهر مسلمان برای رفع حوایج خود
مشغول التماس از صاحب این قبر است و یک مشرک است
واین عمل مشرکانه را آخوند های منحرف از اسلام باو یاد داده اند.
بنام الله مقتدر

انسان چگونه مشرک میشود؟در قرآن مجید بطور مکرر آمده است که بزرگترین ظلم شرک است. الله ذوالجلال میفرماید من هر گنکاری را که با خلوص نیت از گناهانش توبه کند می بخشم بجز گناهان یک آدم مشرک را. یک مشرک هر چقدر هم توبھ کند و عمل نیک انجام دهد تا زمانیکه شرک میکند اعمال نیکش بحساب گرفته نمیشود و در روز قیامت اعمالنامه اش خالی از نیکی خواهد بود و گناهانش هم در جای خود موجود و محفوظ خواهد بود و به جهنم خواهد رفت.
حالا به بینیم که شرک چیست و یک انسان چگونه مشرک میشود؟ شرک اینست که یک مخلوق را در ذات و یا صفات خالق "الله" شریک کنیم؟
حقیقت اینست که این کائنات و هر آنچه که در آن موجود است بوسیله الله خلق شده است و همه مخلوقات برای برقرار نگهداشتن موجودیت خود محتاج حکم الله هستند و بدون حکم الله که خالق است و بر انجام هر کاری تواناست هیچکسی را توان حافظت و نگهداری چیزی نیست. این فقط خداوند است که همه چیز را نگهمیدارد و حفاظت میکند. این فقط الله است که انسان را زنده میکند، میمیراند و دوباره زنده میکند تا حساب و کتاب زندگی دنیا را از او بگیرد و بر اساس اعمالی که در این دنیا انجام داده است او را به جنت و یا جهنم بفرستد. الله جنت را بر آدم مشرک حرام کرده است.
مشرک کسی است که هنگام ضرورت و نیاز به چیزی بجای الله موجودی دیگر را صدا میزند و از او انتظار کمک و رفع مشکل دارد. مثلا در مذهب شیعه بجای الله امامان خود را صدا میزنند!! این بطور مطلق شرک است که بجای الله یک انسان را که خود مخلوق و نیازمند رحم و کرم الله است صدا بزنند؟ مثلا یک شیعه هنگامی که زور میزند تا یک چیز سنگین را بلند کند ندا سر میدهد " یا ابوالفضل" یا "حسین" یا "علی" یا "مهدی" و غیره ... و به این حقیقت توجه نمیکنند که اینها خود مخلوقات الله هستند و اگر الله آنها را خلق نمیکرد قادر به خلق کردن خود نبودند. این امامان هم مثل همه انسانهای دیگر مجودات نیازمندی بوده اند. مثلا تشنه یا گرسنه میشده اند و نیاز به نوشیدن آب و یا خوردن غذا داشته اند . آب را برای رفع تشنگی و غذاها را برای رفع گرسنگی الله خلق کرده است. این امامان هم مثل همه انسانهای دیگر در زندگی خود اعمالی را انجام داده اند، اعمال شان اگر نیک بوده است به جنت خواهند رفت و اگر اعمال شان بد بوده است به جهنم خواهند رفت و صاحب جنت و جهنم الله است و نه امامان. این امامان وقتیکه مریض میشده اند دست بسوی الله دراز کرده و از او شفا طلبیده اند و بر سر هیچ قبری و مزاری نرفته اند و عجز و التماس و ناله و زاری نکرده اند تا از آن قبر که متعلق به یک انسان است و خود در زندگی برای هر مشکلش نیازمند رحم و کرم و مدد الله بوده است طلب شفا و یا رفع مشکل کنند.
بعضی اخوندهای مشرک به حضرت مهدی درجه خدائی داده اند و با تعالیم ضد اسلامی و گمراه کننده خود بخش عظیمی از مردم ایران را مشرک کرده اند. مشاهده میشود که اکثریتی از مردم ایران بجای الله که حی و قیوم است و علی کل شیئی قدیر است یعنی همیشه زنده و پاینده است و بر انجام هرکاری تواناست حضرت مهدی را صدا میزنند. حضرت علی را صدا میزنند حسین و ابوالفضل و غیره را صدا میزنند. اینها همه مخلوقات الله هستند و نمیتوانند شریک الله شوند الله بدون همکاری آنها هم میتواند نیازمندی های مخلوقاتش را بر طرف نماید و کسی که هنگام یک مشکل اینها را صدا میزند یک مشرک است و طبق نص صریح قران هیچ یک از اعمال نیکی که یک مشرک انجام میدهد در اعمالنامه او به حساب گرفته نمیشود و در نهایت به جهنم خواهد رفت. حرف این آخوند ها را که با بیان احادیث جعلی عمری سر شما مردم شریف ایران کلاه گذاشته اند گوش ندهید و خودتان بروید قران را بخوانید و سعی در یاد گرفتن آن نمائید تا بدانید که در مورد مشرکین آنهائیکه هنگام داشتن مشکل به غیر از الله را صدا میزنند چه بیان فرموده است.
پس هنگام داشتن مشکل گفتن یا الله درست است و گفتن یا علی و یا حسین و یا مهدی و غیره درست نیست و شرک است پس شما هم ای خواننده عزیز وضع خودتان را بر رسی نمائید اگر مبتلا به شرک هستید اصلاح بفرمائید تا مستحق رفتن به جهنم نشوید. و ما علینا الا البلاغ... یا الله ! یا حق !

شیخ محمد بن عبد الوهاب

آشنایی با حرکت شیخ محمد بن عبد الوهاب

دعوت شیخ محمد بن عبدالوهاب همان دعوت سلفیه است که پیشتاز و قدوهء تمام حرکات اصلاحی میباشد، حرکاتی که در دوران تخلف وجمود فکری درعالم اسلامی، قدم به ظهور نهاده اند، و هدفشان بازگشت به عقیدهء اسلامی از منابع اصلی آن و اصول صافی آن که همان قران وسنت باشد دعوت نموده اند و تأکید بر پاک ساختن مفهوم توحید از انواع و اقسام شرکی که به آن اضافه شده است، دعوت مینمایند ، بعضی از مغرضین این حرکت را « وهابی» نامیده اند، که اشاره به سوی نسبت آن به محمد بن عبد الوهاب، میباشد.در واقع باید ان را محمدی مینامیدند چون نام شیخ محمد بود نه وهاب به هر حال مخالفین از روی حسد آنرا وهابی نامیدند ومحبین از روی ساکت نمودن مغرضین گفتند وهاب صفتی از صفات خداست و روش ما هم خدایی و محمدی میباشد پس اگر اهل توحید و خداپرستان حقیقی که فقط از خدا طلب کمک مینمایند وهابی هستند فلیشهد الثقلین انی وهابی .

خلاصه أی از زندگی شیخ محمد بن عبدالوهاب

محمد بن عبد الوهاب مشرفی، تمیمی نجدی ( 1115-1206هـ) (1703-1791م) .

در روستای عیینه نزدیک به ریاض تولد شده، علوم ابتدائی خودرا نزد پدرش فرا گرفت، وقتی سنش به بیست رسید قرآن کریم را حفظ نموده و چیزی از فقه حنبلی و از تفسیر و حدیث خوانده بود.

به نیت حج به مکه رفت و از آنجا برای آموختن علوم شرعی به مدینه منوره سفر نموده در آنجا با شیخ خود محمد حیات سندی، (ت 1165هـ) صاحب حاشیه بر صحیح بخاری، ملاقات کرد و از وی خیلی متأثر گردید [یعنی درس و علوم شیخ بر وی تأثیر زیادی داشت].

دو باره به قریهء عیینه بازگشت در سال ( 1136/1724م) به طرف عراق سفر نمود تا از بصره، بغداد و موصل دیدار نماید، در هر یکی از این شهرها با مشائخ و علماء ملاقات نموده از آنها علم میاموخت.

بصره را جبراَ به قصد احساء ترک گفت و از آنجا به سوی حریملاء رفت زیرا پدرش به آنجا انتقال نموده به حیث قاضی کارمیکرد و در همین منطقه در سال ( 1143هـ/1730م) شروع به دعوت علنی به سوی توحید نمود، ولی دیری نگذشت که تعدادی از مردم آنجا نقشه قتلش را طرح نمودند و شیخ به همین سبب آنجارا ترک گفت.

به طرف عیینه رفته دعوت خودرا به امیر آنجا ( عثمان بن معمر) عرضه نمود، امیر [دعوتش را پذیرفته] به وی در ویران کردن قبه ها وگنبد ها یی که بر روی قبرها نهاده بود و در سنگسار کردن زنی که زنا کرده بود و به آن اعتراف نموده بود، کمک کرد.

-امیر احساء عریعر بن دجین نوشته ای به سوی امیر عیینه فرستاد و به وی فرمان داد که شیخ را از دعوت منع نماید، بنابر آن بخاطراینکه امیر عیینه زیر فشار قرار نگیرد شیخ آن قریه را ترک نمود.

سال 1158هـ به طرف درعیه مقر امارت آل سعود حرکت نموده به نزد محمد بن سویلم عرینی به حیث مهمان اقامت نمود و در آنجا شاگردانی به اطرافش جمع شدند و شیخ را عزت و اکرام نمودند.

امیر محمد بن سعود که از ( 1139-1179هـ) حکومت دردست داشت از آمدن شیخ اطلاع حاصل نموده به نزد شیخ آمد و از وی اظهار قدردانی کرد و بر حمایت و تأییدش تعهد سپرد و در میان آندو گفتگوی آتی صورت پذیرفت که آنرا به خاطر اهمیت تاریخی اش ذکر مینماییم:

امیر: بشارت باد بر شما و به منطقه أی که بهتر از منطقه تو است و همچنان بشارت باد برایت به عزت و قوت وتمکین.

 شیخ: من ترا نیز بشارت میدهم به عزت و وقار و به کلمهءلا إله إلا الله، کسیکه به آن تمسک جست، و مطابق آن عمل نموده خداوند کمکش نموده و توسط آن شهرها و انسانها را متصرف میشود، و آن کلمهء توحید است، کلمه ایست که پیامبران علیهم السلام به سوی آن دعوت کرده اند، و زمین را بندگان مسلمان خداوند به میراث میبرند.

بعد از آن امیر با شیخ دو شرط نمود :

1-از نزد آنان کوچ نکند و ایشان را با دیگران عوض نکند [یعنی از نزد آنان به نزد دیگران نرود].

2-شیخ از گرفتن آنچه امیر عادت دارد که در وقت میوه از مردم درعیه میگیرد، منع نکند.

-در بارهء شرط اول شیخ گفت: دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم … «الدم بالدم و الهدم بالهدم» [ضرب المثلی دست که در وقت اظهار موافقت کامل و ایستادگی بر تعهد تا آخر، گفته میشود].

-در بارهء شرط دوم شیخ چنین گفت : امید است که خداوند برای تو فتوحاتی نصیب کند و در عوض آنچه میگیری غنیمت هائی نصیب نماید که بهتر از آن باشد.

-شیخ معتقد بود که در پهلوی حق، باید قوتی وجود داشته باشد که از آن حمایت نماید، زیرا خداوند آنقدر که توسط سلطان امور را پیش میبرد توسط قرآن نمی برد.

-امیر و شیخ به نشر دعوت خویش در نجد ادامه دادند، وقتی امیر وفات نمود پسرش عبد العزیز بن محمد (1111-1218هـ) جانشین پدر گردیده وبه پیشبرد دعوت با شیخ ادامه داد، تا آنکه شیخ در درعیه وفات نموده همانجا دفن گردید. رحمه الله رحمة واسعه .

-از جملهء مددکاران، شاگردان، اولاد و نواده های شیخ که هر کدام شان شخصیت های مهم این حرکت گردیدند:

1-سعود بن عبد العزیز بن محمد بن سعود ، که با شیخ ملاقات داشت و پیش وی درس خوانده و از وی علم آموخته است.

2-حسین بن محمد بن عبد الوهاب، قاضی قریهء درعیه.

3-علی بن محمد بن عبد الوهاب، عالم بزرگ، و پرهیزگار، که از خداوند عزوجل شدیدا خائف بود، منصب قضاوت به ایشان عرضه کردند ولی قبول نکرد.

4-عبد الله بن محمد بن عبد الوهاب ( 1165-1242هـ) در دوران سعود بن عبد العزیز بن محمد بن سعود به حیث قاضی درعیه ایفاء وظیفهء نمود، فهم و معرفت دقیقی داشت، در مصر وفات کرد.

5-ابراهیم بن محمد بن عبد الوهاب : عالم، فاضل و مدقق بود.

6-عبد الرحمن بن خمیس، امام قصر آل سعود در درعیه و قاضی زمان عبدالعزیز و سعود پسرش.

7-حسین بن غنام صاحب کتاب ( روضة الأفکار) وی خیلی عالم پرمعلومات بود.

8-شیخ عبد اللطیف بن عبد الرحمن بن حسن بن محمد بن عبدالوهاب صاحب کتاب ( تأسیس التقدیس فی الرد علی داود بن جرجیس) و کتاب ( مصباح الظلام فی الرد علی شیخ الامام).

9-سلیمان بن عبدالله بن محمد بن عبد الوهاب ( 1200- 1233هـ) شخص ذکی و شجاعی بود که وی را ابراهیم باشا بعد از سقوط درعیه به قتل رسانید، کتاب (تیسیر العزیز الحمید فی شرح کتاب التوحید) را همین شخص نوشته است.

10-عبد الرحمن بن حسن بن محمد بن عبدالوهاب ( 1193-1285هـ) وی شخص عالم و با وجاهتی بود، نزد جد خود شاگردی نموده از وی أخذ علم نموده است، وظیفهء قضاء و تدریس را ایفاء مینمود، کتاب (الرد النفیس علی شبهات داود بن جرجیس) را وی نوشته است.

11-شیخ محمد بن ابراهیم از نواده های شیخ، در دوران ملک فیصل- رحمه الله تعالى – به حیث مفتی ایفاء وظیفهء مینمود، وی در علم، متانت شخصیت، استقامت در امور دینی و دنیوی، معروف بود.

12-و از جملهء شخصیات بارز این حرکت جناب شیخ عبد العزیز بن باز رحمه الله که رئیس سابق اداره بحوث علمی، افتاء، دعوت و ارشاد و مفتی رسمی عربستان سعودی به شمار میرفت

افکار ومعتقدات شیخ محمد بن عبدالوهاب

شیخ محمد بن عبدالوهاب در مباحث خود، حنبلی مذهب بود، ولی در فتواهای خود جائیکه دلیل صحیح مخالف با مذهب بود قول صحیح را ترجیح میداد ، و در آین صورت به مذهب التزام نمی کرد [ بلکه مطابق همان دلیل راحج وقوی فتوای خود را صادر میکرد]، بنابر آن دعوت سلفی چنین مشهور شده که در اصولش پایبندی به مذهب خاصی ندارد ودر فروع حنبلی میباشد.

معتقد به باز بودن دروازه اجتهاد بود و به شدت از ان دفاع میکرد در حالیکه بعد از سقوط بغداد در سال 656هـ بعضی از علما ان را بسته بودند .

تأکید در رجوع نمودن به سوی کتاب الله وسنت رسول الله مینمود، و به این نکته نیز تاکید میکرد که هر امری از امور عقیده تا وقتیکه مستند به سوی دلیل مستقیم و روشن از کتاب الله و یا سنت نبوی نباشد نباید پذیرفته شود.

در فهم دلیل و استناد به آن بر طریقهء اهل سنت و جماعت وسلف صالح عمل مینمود .

دعوت به سوی پاک نمودن مفهوم توحید و پرهیز از هر گونه شرک در عبادت و از مسلمانان میخواست که به همان توحید صدر اول جوع کنند . یعنی توحید صحابه و تابعین .

در توحید اسماء و صفات روش سلف صالح را دنباله میکرد که آن عبارت است از ثابت نمودن اسماء و صفاتی که خداوند برای خود ثابت کرده و در قران آنرا ذکر نموده است و یا پیامبرش در سنت صحیحه خود ثابت نموده است، البته بدون تشبیه وتمثیل،و تکییف و تأویل.

ترکیز و توجه شدید در مفهوم توحید عبودیت (أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت)

«سورهء النحل:116»یعنی خدا را عبادت کنید و از طاغوت اجتناب ورزید.

-احیاء و زنده ساختن فریضهء جهاد، شیخ نمونه و الگوی یک شخص مجاهد بارز بود که برای فتح بلاد به جهاد میرفت، و دعوت خویش را به گوش جها نیان میرسانید و مظاهر و نمونه های شرک که مردم به آن گرفتار شده بودند، از بین میبرد.

خود را وقف از بین بردن بدعات و خرافاتی کرده بود که در آنوقت به سبب جهل و بیسوادی مردم، توسط علمای سوء انتشار یافته بود.

از قبیل:

* زیارت قبری که گمان میکردند وی ضرار بن الأزور صحابی است، و از وی قضاء حاجات خویش را میخواستند .

* زیارت قبری که میگفتند : وی زید بن الخطاب رضی الله عنه است.

* رفت و آمد پیش درختی که میگفتند: آن درخت ابودجانه است، و نیز درخت دیگری که بنام  « الطرفیه» یاد میشد.

زیارت غاری که بنام غار بنت الامیر « غار دختر پادشاه » یاد می شد شیخ با کوشش فراوان با تمای این بدعات محاربه نمود و بحمدالله همه را از بین برد در ان زمان.

ایشان توسل را به دو نوع تقسیم نموده بود :

* توسل مرغوب وجائز که آن عبارت است از توسل جستن به اسماء الله الحسنى وصفاته العلی

* توسل بدعی و منهی عنه و آن عبارت است از توسل جستن به ذوات انبیا واولیا مثل «به جاه رسول، به حرمت شیخ فلانی و طلب کمک ونجات از مقبورین…».

سلف کی ها......

سلف در لغت به معنی متقدم و سابق است. و در اصطلاح علمای علم کلام و ملل و نحل بر صحابه و تابعین و نیز تابعین تابعین اطلاق می‏شود، بلکه به علمای اسلامی در سه قرن نخست هجری سلف گفته می‏شود و گاهی از نخستین تابعیان به سلف صالح تعبیر می‏شود. (1)

شهرستانی از مالک بن انس (متوفای 179 ه ق)، سفیان ثوری (متوفای 161 ه ق)، احمد بن حنبل (متوفای 241 ه ق) و داود بن علی اصفهانی (متوفای 270 ه ق) به عنوان سلف یاد کرده است. (2)

اکثریت از سلف در زمینه آیات و احادیث مربوط به صفات الهی به ویژه صفات خبری (3) راه تفویض (4) را برگزیدند؛ و ضمن ایمان به همه آنچه در کتاب و سنت درباره صفات خداوند آمده است از حمل آنها به معانی ظاهری که مستلزم تشبیه است اجتناب کرده‏اند. از این گروه معمولا با عنوان اهل الحدیث یاد می‏شود. احمد بن حنبل (161ـ241) در ضبط و نقل احادیث و اینکه ایمان به همه آنچه در احادیث درباره صفات خداوند آمده لازم است، سعی بلیغی نمود، و با استناد به احادیث، اصول عقاید اسلامی را تدوین کرد.

لذا از او به عنوان «امام اهل الحدیث» یاد می‏شود. چنانکه گاهی تعبیر حنبلیه معادل اصطلاح اهل الحدیث به شمار می‏رود. (5)

احمد بن حنبل که اسم کامل او احمد بن محمد بن حنبل ابو عبدالله شیبانی دائلی است، ایرانی الاصل از شهر مرو و پدرش فرماندار سرخس بود. او در بغداد زاده شد و در طلب علم به کوفه و بصره و مکه و مدینه و یمن و شام و مغرب و الجزایر و عراق و فارس و خراسان سفر کرد. کتابی به نام مسند ابن حنبل در شش جلد بنوشت که محتوی بیش از سی هزار حدیث است و کتابهای دیگری درباره ناسخ و منسوخ و تفسیر قرآن و غیره بنوشت.

وی مردی گندمگون و نیکو روی و بلند قامت بود و جامه سپید می‏پوشید و سر و ریشش را با حنا خضاب می‏کرد.

در زمان مأمون قائل به «قدم قرآن» شد؛ پس از مأمون جانشینش معتصم، او را به محنه دچار ساخت و به زندان افکند. وی بیست و هشت ماه در زندان بماند و در 220 هجری آزاد شد. متوکل عباسی جبران این اهانت را کرد و ابن حنبل را بر دیگر علما مقدم داشت، و جز به مشورت او کار نمی‏کرد.

ابن قیم فتاوی او را در بیست جلد گردآوری نموده است. چون ابن حنبل از اهل حدیث بود توجهی به «رأی» نداشت بالطبع از مخالفان ابو حنیفه به شمار می‏رفت. او گاهی در بین احادیث خود، حدیثهای «ضعیف» را هم آورده و در مسائل دینی و فقهی بیشتر توجه به سلف صالح و صدر اول اسلام داشت.

حنابله، امروزه گروه کثیری نیستند ولی مذهب ایشان تا قرن هشتم در بلاد اسلام رواج فراوان داشت. ابن حنبل از شاگردان شافعی بود سپس از وی جدا شد و مذهب جدیدی ابداع کرد. (6)

نکته جالب توجه در زندگی احمد بن حنبل این است که، تا پیش از او خلیفه راشد بودن امام علی علیه السلام در میان محدثان اهل سنت جا نیفتاده بود و در این قضیه موافق و مخالف وجود داشت، او بود که علی را رسما خلیفه چهارم از خلفای راشد اعلام کرد و با زحمات فراوان توانست مسأله تربیع خلافت را تثبیت کند، و از این طریق با ناصبی‏گری سخت مبارزه نمود و کتاب مناقب الصحابه او بهترین گواه بر این مطلب است.

«حمصی» می‏گوید: وقتی مسأله تربیع از جانب احمد بن حنبل اعلام شد به حضور او رفته و گفتم کار شما طعن بر طلحه و زبیر است، او صورت در هم کشید و گفت: من چه کار با آنان دارم؟ و آنگاه سخنی از عبدالله بن عمر نقل کردم، او در پاسخ گفت: عمر بهتر از فرزندش است، او علی را عضو شورای شش نفره قرار داد، و علی نیز خود را امیر مؤمنان معرفی کرد حالا من بگویم علی امیر مؤمنان نیست؟ (7)

جهت آشنایی بیشتر با منهج فکری اهل حدیث مطالبی را یادآور می‏شویم:

 

1ـاز مالک بن انس (93ـ179) پیشوای مذهب مالکیه درباره استواء خداوند و عرش سؤال شد وی در پاسخ گفت: «الاستواء معلوم، و الکیفیة مجهوله و الایمان به واجب، و السؤال عنه بدعة» (8) یعنی کسی حق ندارد از معنی استواء خداوند بر عرش سئوال کند و از چگونگی آن آگاه شود گرچه ایمان به آن واجب است.

 

2ـاز محمد بن ادریس شافعی (150ـ204 ه) پیشوای مذهب شافعیه درباره علم کلام نقل شده که گفته: «اگر انسان به هر کار خلافیـجز شرکـدست بزند بهتر از آن است که به علم کلام بپردازد. من از اصحاب کلام مطالبی شنیده‏ام که گمان نمی‏برم هیچ مسلمانی مثل آنها بگوید». (9)

 

3ـاحمد بن حنبل نیز پس از بیان اینکه ایمان به قدر و روایاتی که در این باره وارد شده واجب است، و هیچ گونه پرسشی در این باره جایز نیست، توصیه می‏کند که نباید درباره چنین مسائلی با کسی به مناظره پرداخت، و نباید علم جدال را آموخت. (10)

 

و به همین دلیل است که از نظر اهل الحدیث علم کلام مذموم و نارواست.

 

تأمل و تحقیق:

 

1ـروش تفویض در باب متشابهات قران و سنت و صفات خبری، روش اکثریت صحابه و تابعین بوده، نه اینکه مورد اتفاق همه بوده است؛ چون همانطوری که علامه طباطبائی در المیزان گفته : «روش اهل بیت پیامبر در این باره اثبات و نفی با هم است یعنی تنها به نفی تشبیه اکتفا نکرده، در معنای آیات صفات، تدبر و اعمال نظر کرده‏اند (11)

 

2ـنکوهش مطلق علم کلام و بستن راه خرد و عقل، با آیات قرآن که دعوت به تدبر و تعقل می‏کند در تنافی است و سازگار نیست. آنجا که می‏فرماید «ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لا یعقلون» (12) بدترین جنبندگان کسانی‏اند که چشم و گوش خود را بر حقایق می‏بندند و از عقل و خرد خویش بهره نمی‏گیرند.

و نیز آیه «افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها» (13)

و چگونه می‏توان جدال در دین راـ به طور مطلقـ مذموم دانست، در حالی که خداوند به پیامبر گرامی خود دستور می‏دهد تا در کنار روش حکمت و موعظه نیکو از روش جدال احسن نیز استفاده کند: «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن (14)»